يادنامه‌اي از شهيد عزيز احمد زكي پور

 پور.jpg 

نام پدر: خليل                       محل و تاريخ تولد: استهبان 1344

سن: 17 سال                        تحصيلات: دوم دبيرستان

شغل: محصّل                       وضعيت تأهل: مجرّد

ارگان اعزام كننده: بسيج      تاريخ اولين اعزام: 28/6/60

حضور در جبهه: 106 روز    مسؤوليت: كمك آرپي جي زن

تاريخ شهادت1/1/61            محل دفن: استهبان

 ز دست ساقي تمّناي جام كرد؛ او كه مخمور يك جرعه مي ناب بود

«احمد» در خانواده‌اي مؤمن و معتقد چشم بر بسيط خاك گشود و با اولين نگاه زيبايش در دل اطرافيان بذر محبّت كاشت. لحظه‌هاي قشنگ كودكي‌اش در دامان مادري صبور سپري شد و آن‌گاه كه هفت ساله گشت، به مدرسه رفت و در مبارزه با جهل و ناداني كمر همّت بست. وي از نظر اخلاق و رفتار نمونه بود و در علم و ادب نيز هم. بسيار حسّاس و تيزبين بود؛ چرا كه در زمان تحصيل به خاطر حفظ سوره‌ي مباركه‌ي حمد و توحيد از طرف «هويدا» تعدادي كتاب جايزه گرفت، اما او كه غيرتش اجازه نمي‌داد بار خواري بكشد عكس هويدا را از كتاب جدا نمود و چشمهايش را سوراخ سوراخ كرد.

در هنگامه‌اي كه ايران عرصه‌ي قيام عليه رژيم پهلوي بود به درياي خروشان انقلاب پيوست و براي نابودي طاغوت تلاشهاي زيادي كرد، او همراه با برادر كوچكترش (شهيد حاج حميد زكي پور) يك لحظه آرام نگرفت تا بالاخره درخت پاييزي ايران به شكوفه نشست و استقلال و پيروزي را به تماشا. در اكثر جلسات مذهبي شركت مي‌كرد و در نمازهاي جمعه و جماعت نيز همچنين. در بيشتر مواقع

 بي‌سحري روزه مي‌گرفت و اگر هم غذا مي‌خورد، به خاطر اصرار مادرش بود. از سفره‌هاي رنگين بيزار بود و زندگاني زاهدانه‌ي حضرت امام  را سرلوحه‌ي زندگي خود قرار داده بود.

با شروع جنگ تحميلي با ديگر جوانان بسيجي به جبهه رفت و به سوي سرزمين صداقت‌ها پر گشود، آن هم موقعي كه شقايق‌هاي دشت آرزو زيباتر از هميشه با ترنّم زيباي نسيم مي‌رقصيدند. او رفت در حالي كه چشمهاي اشك‌آلود و غمزده‌ي مادر همسفرش بود. «احمد» در منطقه‌ي «شوش» با شجاعتي تمام به پيش تاخت و سينه‌ي دشمنان را به گلوله بست. در دشت بيكران عشق او كشته‌ي تير مژگان يار بود ومنتظر يك اشاره و چون محبوب با گوشه چشمي او را به سوي خود فرا خواند، سر از پا نشناخته خرقه‌ي هستي را ز تن بيرون كرد و شتابان به پرواز درآمد.