بن بست
به کوچه ای وارد می شدم که پیرمردی از آن خارج می شد.
پیرمرد گفت: نرو ، بن بست است
گوش نکردم و رفتم ،
بن بست بود ،
برگشتم ،
به سر کوچه که رسیدم پیر شده بودم ...
+ نوشته شده در شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 8:25 توسط saba
|
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،